درگالری دوم موزه استاد حسین بهزاد مینیاتور اثری به نام "پیر چنگی " در ابعاد 5/32×5/46 سانتیمتر است.
این اثر مربوط به دوره چهارم کاری استاد حسین بهزاد است که در این دوره استاد سعی بر این داشته از قدرت قلم و خطوط استفاده نماید و رنگ ها جلوه کمتری دارند و بیشتر بر طراحی تکیه دارد.این اثر با تکنیک گواش و آبرنگ روی مقوا کار شده است بر اساس یکی از داستانهای مثنوی مولانا به نام پیر چنگی می باشدکه توسط استادحسین بهزاد به تصویر درآمده است. تمرکز و منظور استاد بهزاد از خلق این اثر بین ابیات مختلف این مثنوی برجمله ذیل بوده که می گوید:
چنگ زد بسیار و گریان سر نهاد چنگ بالین کرد و بر گوری فتاد
حال برای درک محتوای تابلو به مختصری از داستان پیر چنگی می پردازیم .چنگ نوازی بسیار خوش آواز و محبوب درمیان مردمان بود . تا اینکه پیر و ناتوان شد آواز دلپذیرش به ناخوشی گرایید محبوبیت خود را درمیان مردم از دست داد و دیگر نتوانست روزی خودش را به دست آورد، روزی او رانده و درمانده به سمت خارج از مدینه به راه می افتد تا به قبرستان می رسد . در آنجا شروع به راز و نیاز با خداوند کرد و با خود گفت این بار می خواهم برای خدا بنوازم تا شاید مورد لطف او قرار گرفته و از دریای بیکران رحمتش تحفه ای نصیبم گردد . بدین سان پیر چنگی در حالی که اشک میریخت با دلی شکسته شروع به نواختن کرد. او تا پیش از این مینواخت تا دیگران از صدای ساز او لذت ببرند ولی حال ، وی داشت ازنواختن وصدای روح نواز موسیقی لذت می برد و هر چه می نواخت شور و عشق بیشتر می شد و دوست داشت هر آنچه که طی سالها آموخته بود برای خدا اجرا کند. اودر حالی که در گورستان چنگ می نواخت چنگش پاره شد و به خواب فرو رفت.
عمر، خلیفه مسلمانان که حاکم آن وقت شهر بود ، خوابی می بیند ، صدایی در خواب به او می گوید بنده ای دارم که نزد من جزء یاران ویژه و گرامی محسوب میشود او را پیدا کن و700 دینار به او بده و بگو این مزد کارت است ، عمر هراسان و حیران از خواب می پرد و با شتاب راهی گورستان می شود به گمانش کسی را که انتظار ملاقاتش را دارد باید انسانی خاص و بلند مرتبه باشد چرا که خداوند وی را مسئول ارسال پیغام به آن شخص کرده. پیر چنگی وقتی در گورستان ، خلیفه مسلمین را می بیند فکر می کند که برای نهی از منکر به سوی او میاید بهمین دلیل بسیار می ترسد، عمر متوجه ترس او شده و او را مطمئن می کند و می گوید آرام بگیر، تو نزد خداوند بسیار عزیزی و من حامل پیغام مهمی از جانب او برای تو هستم . بدان که خداوند تو را فراموش نکرده است. و مرا مامور کمک و یاری رساندن به تو است . پیرچنگی با شنیدن این حرف ها از خود بیخود شده اشک ریخت و از خدای خود طلب استغفار کرد واز اینکه در همه مدت سال او را فراموش کرده بود و دست خود را پیش هرکس دراز کرده بود ، ناراحت و شرمنده شد. این اتفاق جرقه ای دردل او زد ، و روح الهی در پیر چنگی را بیدار نمود .
حال استاد بهزاد این داستان را با تکیه بر بیت مذکورچنین تصویر نموده . پیرمرد زار و نحیف و رنجوردر پیش زمینه سمت چپ تصویر بصورت متمرکز ترسیم شده که پیراهنی کرم رنگ به تن دارد دستاری کهنه و مندرس به سربسته ، نعلینی برنگ قهوه ای روشن به پا دارد . یک پای پیرمرد بیرون از کفش می باشد و چنگی پاره شده درکنار پای او در سمت راست تصویر قرار گرفته است .
رنگ پس زمینه تابلو، کرم و بژ می باشد استاد بهزاد با خطوطی نسبتا محو قبرستان را که تعدادی قبر در آن نمایان است در پس زمینه ایجاد نموده که ترسیم این خطوط کوچک محو و درشتی سایر اجزاء در پیش زمینه پرسیکتیو بصری را در کار بوجود آورده است .
استاد بهزاد در میانه پس زمینه اثر، شخصی را که در حال تماشای پیر چنگ نواز است را با هاله ای در اطرافش (عمرخلیفه مسلمانان ) به تصویر درآورده است.
پایین سمت چپ تصویر بیتی از مثنوی مولانا با خط مصطفی سهرابی (دوست وشاگرد استاد حسین بهزاد) و همچنین امضای استاد به تاریخ 3/6/38 هجری شمسی دیده می شود.
نگارنده : زینب گودرزی – کارشناس موزه استاد بهزاد