تاریخ خبر:يکشنبه 28 شهريور 1395 - 10:38
کد خبر:4684
نشست خوشنویسی با حضور استاد مجتبی سبزه ( جرعه ایی نستعلیق )

چهارمین نشست تخصصی خوشنویسی موزه میرعماد استاد سبزه تیرماه سال 95

به نام خداوند بخشنده مهربان و به نام خدای نستعلیق شاید امروز دو سه جمله جزو جملات جدیدی باشه که من می خوام استفاده کنم جملات نو گاهی می خواد استفاده بشه همیشه با موقعیت های نو مواجه می شه و همیشه با یک پذیرفتن های ارزشمند اما من احساس می کنم هر واژه ی هنر را و هر رشته ای از هنر مربوط می شن بگیم زیباست چیز نابجایی نگفته ایم این است که من امروز می توانم بگم که من امروز سخنم را نام خدای نستعلیق شروع می کنم به نظر من نستعلیق چیز زیبایی است و برای تمام کسانی که اینجا جمع شده اند زیبایی رو حداقل تعریف کرده است البته یکی دو تا اساتید مثل استاد رزمجو که خط های دیگه می نویسند احتمالا بخواهند یک کم حرف من را انگار کنند ولی ایشون هم عاشق نستعلیق است و از این جهت یک جمع همدلی داریم که از این جهت می تونیم راحت تر صحبت کنیم این چند روزه که من توصیه خانم فدایی ریاست محترم موزه میرعماد که زحمت کشیدند و سلسله سخنرانیهایی را در باب خوشنویسی هر ماه در این موزه که به نام میرعماد است و میرعماد برای ما قله ی بر فروغ نستعلیق ایران است دارند کارهای خیلی شایسته ای اینجا انجام می دهند به من گفتند یه عنوانی برای این موضوع انتخاب کنید من فی البداهه نتونستم حرفی بزنم و دیدم نشست هنری تخصصی خیلی تکراری است و دیدم ما انتخابمون کار خلق اثار هنری است خلق چیزی است که تا حالا نبوده از این جهت گفتم که عنوان و کلمه ای انتخاب کنیم که متفاوت تر باشه برای همین من گفتم در جرعه ای نستعلیق به دلیل اینکه اعتقاد دارم همه ما در لحظاتی که تجربه می کنیم جرعه های ناب این هنر رو داریم می نوشتیم و اشتیاق دوباره یعنی تشنگی برای اینکه این رو بار دیگر بنوشیم و به خاطر همین بود که من توی کانالهای مجازی به افراد توضیح دادم چرا در جرع ای نستعلیق و چرا عنوان دیگری انتخاب نشد و آخرش دیدم به هر کسی باید جواب متفاوت داد چون سوالاتشون متفاوت بود کار سختی بود و اما کار سخت تر از اون حرف زدن است دیشب فکر کردم حالا که موزه میرعماد برای من هم یه جای زیبا هم هنری و هم هنری و هم مقدس است صحبت کنم و صحبت کنم و صحبت کردن برام به شدت سخت است مخصوصا من که در این خطه به شدت هنر جو هستم و تازگیها این احساس در من بیشتر متبلور شده و کار دشواری است این است که گفتم جهت احترام به جمع مطالب رو کمی بهش فکر کنم و نت برداری کنم و متفاوت تر در خدوتتون باشم یهو دیدم عجب ور طه ی سخت تری است و ور طه ی سخن گفتن بعد تا نیمه های شب با این موضوع کلنجار رفتم دیدم نه به سختی می شه نوشت بعد قلم و دوات هم کنار دستم بود و به شدت وسوسه ام می گرد که بنویس و من که نوشتن کتیبه ای یه دوره ای برام بسیار سخت بود و شبیه تا بود و دیدم که چقدر برام راحت تر است نمی دوغ شما تا حال یه جایی رفته اید یه جایی غریبه و دور که دلتون برای خونه و وطن تنگ شده بعد وقتی بر می گردید در و دیوار زرو زیبا می بینید نه هیچ جا چون براتون عادی شده بود به دلیل اینکه انسانها همیشه از جایی که هستند چون بهش عادت می کنند از پیش لذت نمی برند عادی می شه این هم یه حسن داره و هم بدیهای خودش رو این است که من وقتی داشتیم می نوشتیم با قلم با خودکار ی دفعه رفتم با یه حالتی قعه ای نوشتیم که الان خدمت استاد حسینی است چون من خیلی است با قلم درشت ننوشته بودم ولی دیگه تشویق ایشون باعث شد من دوباره یکی دو تا قطعه بنویسم نوشتن راحت تر  است برام این قطعه را استاد شجریان خوانده اند تنم فرسود و عقلم و عشقم همچنان باقیست سینه مالامال درد است خب ما امروز می خواهیم در مورد یک چیزی متفاوت تر از خط صحبت کنیم من یه خرده دایره اش رو گسترده تر می کنم از جای که خشنویسی قرار دارد که اگر بگوئیم که اینها همه در زیر مجموعه هنر قرار دارند احساس می کنم یه ضرورتی جدی هست که در مورد خود هنر هم صحبتی داشته باشیم و یه چیزی که اصلا در موردش صبت نمی شه متاسفانه ما می بیبنم در مورد صحبت های خیلی زیادی می شه هر هنرمندی هر فیلسوفی درباره ی هنر حرف زده جمله و برداشت خود را نسبت به ان گفته ولی یه چیزی همیشه این وسط خالی بوده است می دویند که تولستوی کتابی دارد به نام هنر چیست و یه کتاب خیلی گسترده ایسیت در مورد هنرهای مختلف حرف می زنه و در فحوای کلام جایی که احساس غلیان می کند می گه دین این جای هری است که می تونه یه اثر هنری خلق بشه اگر ما این رو تعمیم بدیم به تمام کسانی گه در مورد هنر حرف زده اند می بینیم چیز کلی تر و فراگیر تر و درست تر است بدلیل اینکه چند تا واژه ای که ما بیان بکنیم و از جمله سازی نکینم بترین تعریف است برای هنر بدلیل اینکه طبیعتا کسی مثل تولستوی شجریان و امیر خانی که خدواندان هنر هستند وقتی نتونستند یک جمله ای مطلق برای هنر تعریف کنند بی شک من هم نمی تونم ولی احساس کردم برای اینکه به ان احساس کلی دست پیدا بکنیم بد نیست که چند تا واژه را در ذهنمان تجسم بکنیم یک احساس دو خلق کردن سوم من چهارم شما پنجم مهمتر از همه صحبت یا احساسی که مخاطب از ان اثر می تونه برداشت بکنه شما اینارو بذارید کنار هم و هزاران جمله می تونید بسازید در صورتهای مختلف و اینکار رو سخت نمی کنه بلکه زیبا می کنه بدلیل اینکه این کار یک کار هنری است مادر یکی از خصوصیت های هنر این موضوع را داریم که اثر هنری به اثری گفته می شود که آن هنرمند ر ان زمانیکه داره آن کار را انجام می دهد می گوید که من امروز این بهترین اثرم هست و این جمله رو می تونه چند روز دیگه بگه یعنی یه اثر هنری دیگه می تواند خلق کنه به این معنا که هنر یه خاصیتی داره که از زمانی که متبلور شده همچنان رو به تکامل است هر جا از حرکت باز بایستد دیگه نمی تونیم بگیم این حرکت این پدیده یا این رشته دیگه یک پدیده ی هنری است وواژه هر دیگه بهش اطلاق نمی شه بلکه می شه یک صنعت و شما هنر را با یک جمله دیگه به موازی هم و شو نه به شونه هم ببینید یه کلمه عشق را بگذارید و ان هم نمی تواند تعریف مطلقی داشته باشد و کسی نتونسته تعریفی ارائه دهد و یک پای دارد آقای شریعتی دوست داشتن برتر از عضق است خیلی آمده با کلمات کلنجار رفته و جملات فوق العاده ای ساخته و در نهایت نتونسته بگه عشق یعنی هنر هم همینجوری است و اما من در این فاصله از خود اقای شریعتی وام می گیرم و هنر را تعریف می کنم من این نگاه رو نسبت به نگاههای دیگه قبول دارم برای اینکه کار خودم رو راحت تر کنم مطرح کی کنم و می رویم سرغ چرا جرعه ای نستعلیق اقای شریعتی در مورد هنر توضیحاتی فراوانی می دهد و مقایسه می کنم با هنر دیروز هنر که قبل از اینکه ماشین بیاید و در مقایسه با مروز چیه و یک نگاه تقریبا جامعه شناسان های داره فوق العاده می گفت در قدیم هنر یک روح عجیب و ستودنی داشته که می امد به کمک زندگی ولی امروز هنر عوض شده و جائیکه شکم سیر شده ای گه هنر به شکم سیر می شه تازه شروع می شه و می بینیم که خیلی جاها دق می کنه حالا من و شما که در گیر هنر هستیم این جمله برایمان سخت است ولی برای بقیه یقینا چیزهایی دیگر در اولویت است ا هنر هنر متاسفانه جایگاه پنجم است که ایشون تعریف کرده اما تعریفی که می کنه می اید مقایسه می کنه با علم فلسفه و یک جایگاه فوق العاده ای تعریف می کنه می گه که علم اگر از نگاه علمی به یک ساختمان نگاه کنیم می گوئیم که یه ساختمانی است تشکیل شده از گچ و اجر و سمیمان چیزهایی که وجود داره که در نهایت این ساختمان استفاده می شود برای یک چیزی به نام موزه از نگاه فلسفی یعنی از جز به کل می ره اینجا ساختمان میرعماد است که در ان پاثار را اینجوری به نمایش درامده و برای این موضوع است و این روح دران حاکم است و چه رسالتی داره و این کارها باید اینجا انجام بشه و اگه ازش سوال بشه از این چیزها تشکیل شده یعنی یک نگاهی از کل به جزء و می گه  ما به عنوان انسانهایی که داریم زندگی می کنیم ما چه چه جوری به این موضوع نگاه کنیم یکباره می بیبنم که وقتی یه عمری از ما می گذره نا خود آگاه نیازهای متفاوت تری در ما ایجاد می شه یک نیاز به دانستن بیشتر نیاز به فراتر رفتن از جایی که هستیم به دلیل اینکه من و شی به گونها ی تعریف می شویم مجموع کارها از کا رو رفتاری هستیم که خودمون داریم برای خودمان ترتیب می دهیم من می گم من سبزه ای هستم که در خوشنویسی اینقدر شاگردی کردم اینقدر لذت می برم اینقدر هم کار نوشتم بدینگونه تفکر می کنم و پس اینجوری هم زندگی می کنم جهان بینی ام چیه ایدئولوژی ام چیه و شما بر این اساس من رو قضاوت می کنید اما وقتی از اینجا بخواهیم فراتر برویم من به اینها قانع نمی شوم و شما هم قانع نمی شوید همین حرکتی که کردم یعنی قانع نشدن و وقتی می خواهید از این فراتر بروید دیگه این اتاق برای شما جای محدودی می شه همه ی لوازم زندگی را دارید ولی می بینید که اینا برای یه زنده ماندن است ایا می تونه آن قسمتی که باید به چرا های شما پاسخ بدهد یا نه باید فراتر رفت یه دفعه شما می روید در یک کتاب در بحث دانستن در عرصه شعر موسیقی یه جایی روح تون رو بازی می دهید خودتون رو تربیت می کنید باز هم محدود می شوید و باز نیاز به دانستن مجبور می شوید پوسته ی جایی که زندگی می کنید رو بشکنید اینجا ما احساس نیاز شدیدی که انسان به تجربه کردن یا دانستن چیزی که نیست وقتی به انسان دست می دهد اینجاست که هنر پا به عرصه ی وجود می گذارد دکتر شریعتی می گه هنر همانند پنجره اتاق یا ساختمان است که ما باز می کنیم به دلیل اینکه وقتی ما ان پنجره را باز می کنیم ما با یک دنیای لایتناهی مواجه می شویم که می تونیم ذهن و خیال خودمان رادر ان پرواز بدهیم و اینجا می شه عرصه هنر یک عرصه لایتناهی همین چیزی که در شعر بزرگان ما هست اقای ابتهاج هان ا عقاب عشق پرواز ک بر اوج قله های مه الود دور دست آنجا پیر مرا که خیالم نمی برد وقتی می گه مه الود یعنی همان عرفان حاکم بر شعرهای بزرگان ما مثل حافظ سعدی یعنی چیزی که ما می توانیم هر تصوری بکنیم جز ان چیزی که هست چون اون چیزی که هست رو نمی بینیم و این می شه همان قله  مه الود هنر چون می توانید ان رو به اون اندازه ای که می بینید اصلا به همان اندازه ای که دوست دارید حتی اغراق آمیز رقم بزنید نقش ببندید اینجا می شه عرصه هنر و به خاطر همین شما هر اثر هنری که می بینید و باز تکرار می کنم اثر هنری نه تقلیدی و عرصه هنر دو موضوع داره تولستوی می گه هنر دو مرحله ی خیلی جدی داره و از هم فاصله زیادی دارند یکی بحث تقلید و تفنن است که لازم ی یادکیری هنر است و یکی خود هنر است که اینها رو کنار هم قرا می گیرند و به هر حال حتی تقلید چه حالتی در موقع تمرین به دست می اورد یه لذا های وصف نشدنی که همین شاید نمایی جزیی باشه از خود هنر ولی اثر هنری وقتی خلق می شه شما یکباره با یک دنیای جدیدی مواجه می شوید به قول آقای شوارتز می گه یک اثر هنری اثری  است که بیننده ی خودش را در مقابل خودش میخکوب کنه و این می شه اثر هنری و بحث تقلید و تکرار برای آن هنرمند تمام شده چون هنرمند فکر می کند و می اندیشد و تحلیل می کنه و در بحث فولکور هم داریم و در بحث جامعه شناسی داریم و در هنر هم به گونه ی دیگری داریم درباره نستعلیق می خواهیم نستعلیق که حدود هشتصد و خورده ای سال پیش متولد شده بوجود آمده که می گه نستعلیق از نسخ و تعلیق بوجود امده یک بیانی است من اصلا رد نمی کنم و نگاه من به موضوع متفاوت تر است به دلیل اینکه مادر دورانی که خط ایرانی به پهلوی و ارامی نوته می شد رد پای نستعلیق را کاملا در انها می بینیم به دلیل اینکه خط نستعلیق خیلی رد پای کمتیر داره در نسخ ودر تعلیق حالا من می تونم بگم که نستعلیق یک خط ایرانی است که در ذات هر ایرانی نهفته شده به این دلیل که شما وقتی خط نستعلیق را به یک نفر که اصلا خوشنویس نیست نشان می دهید خوشش می اید این خط خوبی است وخط خوب و بد را تشخیص می دهد انگار در ذائقه و خون اینها از قدیم بوده و نیاکان و از همین الان اساتید می ایند جمع می کنند  و بی تاثیر از خطوط نسخ و تعلیق و یا خط دیگه ای نبوده ولی این همان تاثیری است که از روح گذشتگان و نیاکان ما در نوشته های ما بوده و یک نکته ای هم شاید حرف من رو بیشتر به مرحله پذیرفتن بیشتر نزدیک کنه و در گذشته شاید 

 یا

 درصد مردم باسواد بودند و کسانی که باسواد بودند خوش خط هم بوده اند من این تجربه رادر سال 74 یک سفری داشتیم برای یک فیلم مستند در افغانستان ببینیم رئیس ارشاد انجا امار دادیک سری پوستر زده بودند که مال انتخابات پارلمانی شان بود مثل انتخابات مجالس ما دیدم یک پوستر 50در 70 دیدم یک عکس چکش انداخته اند یک عکس صندلی انداخته اند یک عکس بیل انداخته اند بعد عکس طرف رو کوچولو 4در6 زده اند توی این گفتیم این چرا اینجوریه و خیلی سوال است واز اقای وزیر سوال کردم و گفت در افغانستان 93 درصد مردم بیسواد هستند و مردم مجبورند به یک نشانه رای بدهند تا اینکه به یک فرد رای بدهند و من گفتم برگردیم به 70 سال قبل خودمان درایران چند درصد مگه باسواد بودند چه بسا خیلی از پدر بزرگ مادر بزرگ های ما بیسواد بودند من یه پدر بزرگ داشتیم قران را می خواند و بی غلط می خواند ولی فارسی می گذاشتی جلوش نمی توانست بخوند یه چیز عجیبی بود که گاهی یک باور در درون ادم می تونه یه همچنین جایگاهی رو پیدا کنه حالا از طرفی من احساس می کنم که خط در تاریخ متولد نشده بلکه در دلهایی متولد شده که این دلها عاشق زیبایی بودند و عاشق نستعلیق بودند و شما می توانید تایید آوای دلربای این موضوع را در اثار عاشقانه ی اساتید پیدا کنید رد پای لحظه ای این موضوع را می توانید ببینید تا دیروز انچه که ما از اساتیدمان می شنیدیم یک هنر صدر نشینی بوده در ایران ما حداقل به گونه ای که حتی پادشاهان نیز وقتی کسی می خواست نستعلیق بنویسید می آمدند افتخار این را می کردند که مثلا من خطم خوب است شما در دفتر اقای ناصر الدین شاه را ببیندید که چقدر خط تمرین کرده افتخار می کرده که خط بلد است افتخار می کرده که خط تمرین می کرده به ان هنرمندان یه ارج و قرب دیگه ای می گذاشته شما در دوره ی صفویه می بینبد که کسی مثل شاه عباس که بعد از ان کشمکشهای اجتماعی مذهبی شیعی که در تاریخ برای اولین بار حاکم شده بوده و حاکم یکدفعه می شه شیعه و همین حاکم چراغ بدست می گیره که در تاریخ برای اولین بار حاکم شده بوده و حاکم یکدفعه می شه شیعه و همین حاکم چراغ بدست می گیره با همین اقتدار بالای سر یک هنرمند مثل علیرضا عباسی می ایستد چراغ را بدست می گیره تا هنرمند خط بنویسد این یعنی ارج نهادن یا مثلا طغیان میرعماد رومی بینیید که وقتی شاه عباس سفارش شاهنامه رو بهش می ده و وقتی طلب پول می کنه و شاه عباس بهش می گه این پول خیلی زیاد است هر سطری رو به یک هنر جو می فروشه چیزی که توو چیزی که تو تاریخ نوشتند هر ورق یک تومان و پول صد تومان شاه عباس رد یک جا بهش برمی گرداند که اصلا بهش برر می خوره و کدورتی که ایجاد شده از همین جا بوده است حالا شما ببنید وقتی هنر سر جایش قرار می گیره چقدر عظمت داره چون به چیزی حکومت می کنه جز نیاز یک نیاز فراتر به دلها حکومت می کنه به همانجایی که ما نمی تونید بگذارید اگه عاشقی رو تجربه کرده باشید و اگه دلتون در بعضی از اون لحظات حساس زندگی در یک جاهایی به لرزه افتاده همانجایی است که هنر حضو داره شما از دیدن یک  گل گاهی یک احساس عجیبی بهتون دست می د هد و این احساس گاهی وصف ناپذیره یا دیدن جمله ی زیبا یا انسانی که برای شما آدم بزرگی بوده شما به یکباره آنجا حضور پیدا کنید شما چه کسی بهتون دست می ده ببنید اینا همه حالتهایی است که خداوند در درون ما قرار داده برای اینکه از چیزها رو تجربه کنیم من و شما کسانی هستیم که به گو نه ای زندگی کرده ایم که هستیم و کسی نمی تونه بگم ها خوب هستیم یا بد دقت کنیم شاید اتفاقهایی خوب براتون بیفته مخصوصا الان که در یک ورطه هستیم مت مسیر زندگی رو به لو در حال حرکتیم احتمالا گاهی یک آه یا نهیب و ناسزا و گاهی یک تلنگر ما رو به خودمان می اوره که چه کنیم و چه باید بکنیم و برای همه بزرگان پیش می اید از کجا می اید و از اجا امده ام آمدنم بهر چه بود برای شروع می شه و خیلی ها همن می گن بعد از این مرحله است که اینا زنگی رو شروع می کنند چون ولی زندی کن و شمای انسان خیلی چیزای دیگه غیر از خوردن و خوابیدن هست که ما می بینیم این اه این نهیب در یک مرحله از زندگی در ذهن شما به شدت می کنه این یه حالتی داره در یک فاصله زمانی به سراغمان می اید که بلند شویم و کاری بکنیم ولی انگار قدرتش ضعیف تر است اما در یک مرحله ای شدیدتر می شه یهویی این نهیب به حدی قوی که شما حالتتون عوض می شه شما بینید که چه اتفاقی می افته در همان مسیری که دارید می رید به یکباره نیست به قضا برمی گردید و می بینید که شما شبیه یک نقاشی شده اید که از تمام زندگی خودتون یک نقشی کشیده اید تمام زندگی می اید ر جلوی چشم شما در بازیگری احیای فیلم می شه ولی در نقاشی بهتره است می بینیم که رنگ هایی که انتخاب کرده اید برای نقاشی زندگی خودتان درا« نقاشی هست چون اون نقاشی شما همان واژه هست به نام من در این حالت یا این من را نفی می کنید و پاره می کنید و می گویید این چیه در حالیکه 40 سال رویش زحمت کشیده اید و نمی تونید پاره کنید این شمایید نفی اون شما و قسمتهایی که خوشتون می اید می بیندید که اینارو دارید می بینید یواش یواش ار یه قسمتهایی خوشتون می اید مطالعه تابلوی نقاشی چه بسا ساعتها سالها و شبها شما رو در مقابل خودش میخکوب کنه و شما تمام آنچه که بر شما گذشته و شما رو به سن 30 405060 سال رسانده مطالعه کنید و بی شک هر انسان عاقلی و متصفی در این وسط می اید قضاوتی می کنه چون خودش و احوال خودش و می خواد ببیند بقیه مسیر رو چگونه برود و این انتخاب از اینجا شروع می شه که شما دوباره من رو انتخاب کنید یا خودتون رو انتخاب کنید ایا خودخواهی داشته باشید یک خودخواهی منطقی فوق العاده یا غرور داشته باید دو تا کلمه ای که در فرهنگ ما غلط جا افتاده است من اعتقاد دارم اگه فرد خود خواه نباشه اصلا هیچی نیست ونمی توانه فکر کنه ولی خودخواهی به این معنی که همیشه بهترین چیزها رو برای خودتون بخواهید چون اگه نتو نستید خودتون رو پرورش بدهید نمی تونید به کسی دیگه ای کمک کنید شما باید خودتون منشا یک چیزی باشید و هرکسی به تلاش بکنه یه تلاش خرد گرایانه فوق لاعاده میتونه منو فوق العاده ای تربیت کنه منشا خیری بشه برای خیلیها و این بی شک در این خودخواهی منفی نخواهد بود حالا این و سط ما من و شما ببینید چه رنجهایی کشیدیم به دلیل لینکه ما با یک قلم سرو کار داشتیم با یک صفحه کاغذ و یک مرکب حالا در این میانه من و شمایی که پر از خودیم پر از اون غروری که نمی دانم حرفهایی که می گه من هستم وقتی پای هنر می رسیم ببینید این هنر با ما چه بازیهایی کرده است نگویید ما با اون چکار کردیم بگویید اون با ما چکار کرده شما یک کاری انجام می دهید به نام تمرین تمرین یعنی همان نوشتن است که حتی خدا به قسم خورده حتی بزرگان ما بهش قسم خورده اند همان چیزی که اگه بتونه بنویسه می تونه روحش رو تا جاهای متعالی روحش رو به پرواز در بیاره و همین نوشتن که خدا قسم خورده ن و قلم ما یسطرون که به درستی هم هست و این نوشته است از ذهن ما نشات گرفته و خود ما رو معرفی می کنه از اینجا شروع می شه حالا تمرین چی می شه تمرین می شه تجربه ی صبوری من شما صبر کردن خیلی سخت است توی شعر هامون هم هست صبر تلخ است و لیک بر شیرین دارد ما می اییم بر و صبوری رو تجربه می کنیم تمرین یعنی انتظار رسیدن به یک چیزی که نیست و این دقیقا خصلت هنر است دقیقا همان کاری که می کنیم تمرین صیقلی است بر کوه صبر که بر آن اتش عشق شعله ور می شود تمرین امید به صبحی روشن تمرین یعنی عشق ورزی تمرین یعنی گداختن و اب دیدن در کوره ی تجربه تمرین یعنی نفی من تمرین یعنی نفی حسادت چیزی که منشا هزاران کار زشت ونگاه بو د حتی اندیشه های منفی است تمرین یعنی روان سازی کویت اشک گلبن برای روشن سازی راز پنهان درون چیزی که همه ی ما دنبالش هستیم و در یک کلمه تمرین یعنی من برای رسیدن به خود اقعی انسانی ما این یک گوشه ای است از بهره برداری که هنر می تونه برای انسان داشته باشه تمرین مثل یک شکست می مونه که به شما شکست می خوردید و بلند می شوید مگه غیر از این است من و شما یکسان را هزاران بار می نویسیم و اگه خوب باشه جرا باد بنویسیم این چه کاریه هی خراب می کنیم شکست می خوریم باز هم می نویسیم ولی بلند می شویم و این میشه تربیت کردن روح خودمان و این کم چیزی نیست ببینید که ما در این جامعه و در این مدت عمر خودمون چقدر صیقل خورده ایم طالع اپر مدد کند دانش آورم به کف گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف ب خبرند زاهدان نقش بخوان و لا تقل مست ریاست محتسب باده بنوش و لا تخف اینجا باده ی ما همین نستعلیق است که اینجا ازش صحبت میکنیم حالا چگونه می شود یک فردی خودش رو تربیت کرده باشه و در دنیای معنا گام نزند همان دنیای معنایی که مولوی می گه عرصه ی سخن تنگ است و عرصه معنا فراخ در ان فراخی که روح آزاد می شه فکر اندیشه آزاد می شه آن قسمت است که اگه من و شما تربیت نکنیم گرفتار همین چیزایی می شویم که من و شما می بینیم هیچ وقت نمی تونیم به ان ور دیوار فکر کنیم به دلیل اینکه همین دیوار رو می بینیم چگونه می شود یه روح احساس اشته باشه اون کلمه ای که من دوست داشتم امروز استفاده کنیم چگونه می شود یک روح  احساس داشته باشه و زیبایی رو درک نکنه زیبایی که یکی شاهکاری عجیب خدواند است که در یک واژه به عنوان یک موهبت به انسانها هدیه گرده زیبایی که هر کس درک کد اصلا دنیایش عوض می شود نگاهش حتی را رفتنش عوض می شه من احساس می کنم غذا خوردنش عوض می شه به شرایطی که این زیبایی رو بتونه آنچنان که هست درک کنه و چگونه می شود یک روحی درک داشته باشه و این هنر رو که پر از زیبایی عاشقانه است نپرسه من و شما شاید زمینه ای فراهم نشود بتونیم حتی عشق رو تجربه کینم ولی تجربه کنیم ولی ببینید چه زمینه ای برای ما فراهم می شه حتی بتوانیم عشق را تجربه کنیم و اگر دذر مرحله فقر حقیقی که در ان ورطه سلطنت مهر وجود داره ما پا بذاریم ما می تونیم اوج احساس رو که به ما وعده داده اند حتی از ملائک هم می رویم بالاتر حتی از فرشتگان و مقربان درگاه حق می ریم بالاتر چیزی که خود خدا گفته و اینجاست که می بینیم مرحله مان و عرفها تغییر پیدا می کنه و همین تغییر احساس و نگاه رسالت اصلی انسانی من و شماست و رسالت فراتر من و شما که اسمون رو هنرمند یا هنر جو می گذاریم نمی دانم اصلا شاید من و شما هنرمندی وجود نداشته باشه من احساس می کنم هنرمند اصلی خود خداست بقیه تمام هر جو هستند چرا که قله های اصلی این هنر که امیر خانی دیگه  اخرش است می گه بزرگترین افتخارم این است که هنر جو هستم فرشچیان هم همین رو می گه شجریان هم همین رو می گه وقتی اوج قله های هنر این جمله رو می گن من احساس می کنم ما دیگه هنر جو هستیم چرا که من احساس می کنم قله های اصلی این هنر خود خداست و هنرمند وجود نداره و ما در این ورطه هنر جوئیم و اگه بتونیم این رودرک کینم اینجاست که خط خوشنویسی برای ما زلال می شه و توقعا تمان از ان عوض می شه  من که نمی تونم از خط توقع داشته باشم برای من خط بخرد یا ماشین بخرد و غذا بیارد و این خواسته یک خواسته سخیف گدا گونه ای است که می تواینم از هنر داشته باشیم می توانیم زندگی مان را به گونه دیگری انجام دهیم و یه قسمتهایی که هر بکنیم نمی توانیم بدست بیاریم مثل زیبایی مثل دوست داشتن مثل اهتراز روح این قسمت ها رو هنر خواهد داشت اگه بتونیم روح خودمان رو زلال کینم در ایینه هنر و برکه خودمان رو خواهیم دید و بازتاب خودمان رادر ملکوت ببینیم و اینجاست که خط سرشار از  زلال بودن می شه و جرعه جرعه خودش را در کام شما جاری می شه می ریزه و هنر می تونه نستعلیق باشه من جرعه نوش بزم تو بودم هزار سال کی ترک آبخورد کند طبع خوگرم من باورم نمی کند از بنده این حدیث از گفته ی کمال دلیلی بیاروم گر بر کنم دل از تو بردارم از تو مهر ان مهر بر که افکنم ان دل کجا برم عهد است من همه با عشق شاه بود ور شاهراده عمر عهد بگذارد ما همیشه مشغول پروردن جسم هستیم که از همین خوردن و خوردن بدست می اید و اما قمستی که رسالت من و شما را تعیین می کنه همین جان پرودن است که در جرعه نوشتی از چشمه ی ناب معنا است که جرعه جرعه نستعلیق این زندگی بعد از ان جان پرودن است و ان جرعه نوشی از چشمه ناب و این فهمی که می تونه به جان پروردن ما کمک کنه درکام ما فرو می ریزد اگر چه از این مرحله خیلی خیلی سخت است اما شدنی است اما در یک کلمه جرعه ای از نستعلیق می تونه شمه ای از تمام هنرهایی که وجود داره ما از هر راهی می تونیم به آن مرحله ای که در نستعلیق بهشون گفتیم برسیم و یه قسمت دیگه ای که هشت دقیقه وقت دارم من و شما که از خط لذت می بریم شما اگر با یک نگاه متفاوت تر نیایید قضاوت کنیم خودمان را در جایگاه هنرجویی بگذاریم تک تک آثار رو کلمات شما ان سریر قلم استاد که 400 -500 سال پیش نوشته با گوش جان خواهید شنید که اگر این رو بشنوید یعنی تاریخ رو شنیده اید عقبه ی خود را شنیده اید بی شک راه اینده تون مشخص تر خواهد شد اصلا ما بخواهیم قضاوت کنیم میرعماد خوب بوده یا بد بوده من احساس می کنم این احمقانه ترین نگاهی است که یک هنرمند می تونه داشته باشه 400 سال ق میرعماد یک هنری تمایی کرده که از آن دو تا قد زمان و مکان بیرون بوده و این کم کاری نیست و این یعنی از ان مرحله ای که من امروز گفتم پا بیرون گذاشته و حالا بیاییم ک یکبار دیگه در زمانه خودمان کار میرعماد گونه انجام بدهیم و در غیر اینصورت سال 1450 از من و شما فردی عکسی می بینه و شاید بگن خدا رحمتش کنه رد کن که دلمون نگیره پس بیاییم واقعا این مرحله رو به گونه ای رد کنیم که خودمون بریم کنار و هنرمون دیده بشه این یعنی نگاه متنفاوت و یک نگاه طلبه گونه به اثار متفاوت .